مرضیه ترابی | شهرآرانیوز؛ مأمون پس از به شهادت رساندن امامرضا (ع)، تلاش گستردهای برای مکتوم داشتن این جنایت انجام داد. گزارشهای تاریخی میگویند که او حتی بعد از این اقدام، به گریهوزاری پرداخت و مزورانه، جملاتی در مدح امام بر زبان راند و دستور دفن پیکر مطهر آنحضرت را در سرداب کاخ حُمیدبنقحطبه و کنار قبر پدرش، هارون عباسی، صادر کرد.
مطابق آنچه که در احادیث شیعه وجود دارد، آشکار کردن راز این جنایت، یکی از آخرین وصایای امامرضا (ع) به اباصلت هروی بود. او مأموریت یافت که اجازه ندهد این راز در پس پرده باقی بماند. از همان زمان، محدثان و مورخان متعددی درباره این واقعه مطالبی را به رشته تحریر درآوردهاند.
بااینحال، تازمانیکه حکومت بنیعباس از اقتدار کافی برخوردار بود، یعنی تا دوره معتز عباسی، کمتر فرصتی برای روشن کردن حقایق و گفتن رازهای سربهمُهر پیش میآمد. البته، شیعیان بهواسطه شبکه گسترده وکلا، عموما از این راز آگاه و از جنایت هولناک مأمون عباسی با خبر بودند، اما امکان واگویه کردن آن را برای دیگران نداشتند.
بهتدریج با افول آفتاب اقتدار بنیعباس و نفوذ تُرکان به دربار آنها از یکسو و از سوی دیگر قدرت گرفتن حکومتهایی مانند آلبویه که گرایشهای اعتقادی شیعی داشتند، این مجال فراهم شد که بخشی از ناگفتههای تاریخ تشیع، از جمله ماجرای غمانگیز شهادت حضرتثامنالحجج (ع)، برای جامعه اسلامی بازگو شود.
در همین دوران، آثار متعدد تاریخی نیز به رشته تحریر درآمد و بهتدریج، این زوایای ناگفته به میراث مکتوب نیز راه یافت و در اختیار آیندگان قرار گرفت. در این نوشتار، قصد داریم مروری مختصر بر منابع دوران متقدم و میانه داشته باشیم؛ منابع معتبر روایی و تاریخیای که در آنها ماجرای شهادت امامرضا (ع) ثبت و ضبط شده است. بررسی این منابع نشان میدهد که روایات مربوط به شهادت امامرضا (ع) نهفقط در متون شیعی، بلکه در متون اهلسنت و از همان قرون اولیه وجود داشته و موردتأکید مورخان و محدثان اکثر مذاهب اسلامی بوده است.
منابعی که در قرن چهارم تا ششم هجریقمری به شهادت امامرضا (ع) اشاره کردهاند، عموما نویسندگانی شیعیمذهب یا طرفدار تشیع دارند.
این نویسندگان، لزوما امامیمذهب نیستند و در میانشان شیعیان زیدی نیز دیده میشود؛ افرادی مانند «ابوالفرج اصفهانی» در کتاب «مقاتلالطالبیین» که دستبرقضا یکی از قدیمیترین متون تاریخی است که در آن به ماجرای شهادت امامرضا (ع) اشاره شده است. ابوالفرجاصفهانی (درگذشته ۳۵۶قمری) در متن کتاب خود به شهادت امامرضا (ع) تصریح دارد و برخلاف مورخانی مانند طبری، آن را «وفات» نمیداند.
ابوالفرج مینویسد: «در نحوه این اتفاق، اختلاف است [و البته عموما]سبب آن را سمی میدانند که به وی خورانده شد»؛ آنگاه با دقت تمام، دو روایت مشهور دراینباره را بررسی میکند و میافزاید که در روایت نخست، مأمون بر امامرضا (ع) وارد شد و بعد از احوالپرسی، دستور داد آباناری آماده کردند و امام با همان آبانار مسموم شدند و بهشهادت رسیدند. ابوالفرج به نقل از اباصلت هروی، کلمات امامرضا (ع) را در لحظات پایانی عمر نقل میکند که فرمود: «ای اباصلت! کاری را که میخواستند، انجام دادند و به من سم خوراندند.»
نویسنده مقاتلالطالبیین، گزارش مربوط به مسموم کردن امام با انگور آلودهبهزهر را هم به نقل از محمدبنجهم آورده است. او بعد از ذکر این موارد، به رفتار مزورانه مأمون هم اشاره میکند، اما باتوجهبه شرایط روزگاری که در آن میزیسته است، دراینباره دست به اظهارنظر نمیزند.
نگاه به ماجرای شهادت امامرضا (ع) در منابع شیعی این دوره، البته آشکارتر و با جزئیات بیشتر است. شیخ صدوق -که رضوان خداوند بر او باد- (درگذشته ۳۸۱قمری) در کتاب مشهور و ارجمند «عیون اخبارالرضا (ع)» به این جزئیات اشاره و تصویری بهنسبت واضح از شب شهادت امامرضا (ع)، با استناد به روایات شیعه و اهلسنت ارائه میکند.
شیخ صدوق ماجرای شب شهادت را به نقل از اباصلت هروی، چنین آورده است: «اى اباصلت! فردا من بر این فاجر وارد مىشوم، پس اگر از آنجا سربرهنه خارج شدم، با من سخن گوى و من پاسخت را خواهم داد، ولى اگر در بازگشتن، سرم را پوشیده بودم، با من سخن مگو.
ابوالصلت گوید:، چون صبح شد، لباس خود را بر تن کرد و در محراب عبادتش منتظر نشست و همینطور که انتظار مىکشید، ناگهان غلام مأمون وارد شد و گفت: امیر شما را احضار میکند، حضرت کفش خود را بهپاى کرد و رداى خود را بر دوش افکند و برخاسته حرکت کرد و من در پى او میرفتم تا بر مأمون وارد شد و در پیش روى مأمون طبقى از انگور بود و طبقهایى از میوهجات و در دست او خوشه انگورى بود که مقدارى از آن را خورده بود و مقدارى از آن باقى بود؛ چون چشمش به آنحضرت افتاد، از جاى برخاست و با او معانقه کرد و پیشانیش را بوسید و آنحضرت را در کنار خود نشانید و خوشه انگورى که در دست داشت به آن جناب داد و گفت: یاابنرسولا...! من انگورى از این بهتر تاکنون ندیدهام، حضرت بدو فرمود: بسا مىشود که انگورى نیکو است، از بهشت است، [یعنى انگور نیکو در بهشت است]گفت: شما از آن تناول کنید.
امام فرمود: مرا از خوردن آن معاف بدار. گفت: باید تناول کنى. براى چه نمیخورى؟ شاید خیال بدى درباره من کردهاى و خوشه انگور را برداشت و چند دانه از آن را خورد و بعد به پیش آورد و امام از او گرفت و سه دانه از آن را به دهن گذارده و خوشه را بر زمین نهاد و برخاست، مأمون پرسید: به کجا میروید؟ فرمود: بدانجا که تو مرا فرستادى و عبا به سر کشیده خارج شد.» (ترجمه علیاکبر غفاری)
شیخ صدوق روایت آبانار را نیز با همان کیفیتی که ابوالفرج اصفهانی نقل کرده، در کتاب خود آورده است. به غیر از صدوق، شیخ مفید (درگذشته ۴۱۳قمری) هم در کتاب ارجمند «الارشاد»، تفصیلا به موضوع شهادت امامرضا (ع) میپردازد و ضمن بررسی جزئیات ماجرا، دو روایت مشهور در به شهادت رساندن آنحضرت را شرح میدهد. این رویه در دیگر آثار شیعی هم قابل مشاهده است.
با وجود غلبه نویسندگان شیعی در بیان این گزارشها، تعدادی از علمای اهلسنت نیز به این مسئله مستقیم ورود پیدا کرده و به تأیید آن پرداختهاند. «ابنحبّان بُستی»، فقیه شافعی درگذشته در سال۳۵۴قمری، یکی از این افراد است که در آثار خود به شهادت امامرضا (ع) تصریح کرده و یکی از نخستین علمای اهلسنت است که بدون هیچاغماضی، دراینباره به اظهارنظر میپردازد.
تاریخنگاری در جهان اسلام، از قرن هفتم به بعد، رونق مضاعفی پیدا کرد. دلیل این وضعیت، هجمه مغولان و کثرت اتفاقاتی بود که به ثبتوضبط نیاز داشت. ازآنجاکه معمولا در متون تاریخی، رسم بر این بود که روایتها را به ترتیب زمانی بیاورند، موضوع وقایع قرون اول و دوم نیز در دستورکار مورخان قرار گرفت و بهاینترتیب، گزارش به شهادت رسیدن امامرضا (ع) بهطور گستردهای وارد متون تاریخی شد.
نویسندگان این متون، اکثرا از پیروان مذاهب اهلسنت بودند. ابناثیر (درگذشته ۶۳۰قمری) در «الکامل فیالتاریخ»، به موضوع خبر مسمومیت امامرضا (ع) بهوسیله انگور مسموم اشاره کرده است. علاوهبراینها، ابنحجر عسقلانی (درگذشته ۸۵۲ قمری)، ابنصباغمالکی (درگذشته ۸۵۵ قمری) و تعدادی دیگر در آثار خود منکر رحلت طبیعی امامرضا (ع) شده و بر مسمومیت آن حضرت توسط مأمون عباسی تأکید کردهاند.
«صلاحالدین صفدی» (درگذشته ۷۶۴قمری)، فقیه شافعی مذهب، نیز به مسموم شدن امامرضا (ع) با سمی که در انار ریخته شده بود، اشاره میکند. تعداد علمایی که این مسئله را در آثارشان مدنظر قرار داده و بر آن تأکید کردهاند، کم نیست و آنچه در این مجال محدود موردبررسی و اشاره قرار گرفت، به اصطلاح مشتی است که میتواند نمونه خروار باشد.